90/12/28
7:21 ع
قصه مان را به غم و غصه کشیدی به درک
سعی کردم که بمانی و بریدی به درک
گریه کردم تو نفهمیدی و رفتی و چه زود
خبر مرگ دلم را تو شنیدی؛ «به درک»
گفتی و سیل بلاها به سرم جاری شد
و خودت آخر این راه، رسیدی به درک
میوه ی کال غزل بودم و با بی رحمی
زود بر شاخه ی این میوه دمیدی به درک
من که آزاد شدم بی تو به زندانم با
خط مرگی که برایم تو کشیدی به درک
می کشی از ته دل آه شدیدی به درک